اول دیشب بعد از چندین سال - از دوران کودکی تا کنون – یک دفعه هوس سیگار کردم!
از بعد کلاس پنجم ابتدایی هیچ وقت از سیگار خوشم نمی اومد تا دیشب....شاید اگر در اون تنهایی که منتظر ماشین بودم اگه یه لحظه ماشین گیرم نمی اومد حتما یه نخ سیگار دود میکردم!!
اصلا این روزا هر چه میگذره بیشتر دلم سیگار میخواد...چرا نمی دونم ...خب هرگز فکر نمی کردم اولین اتفاق 24 امین سال زندگی فقط هوس سیگار باشه؟!!
هر چند دیشب رو فعلا جون سالم به در بردم ولی نمی دونم تا کی می تونم مقاومت کنم؟!!!
بگذریم ...
سوم
خدایا وحشت تنهاییم کشت
کسی با قصه من آشنا نیست
درین عالم ندارم هم زبانی
به صد اندوه می نالم – روانیست - .
شبم طی شد ، کسی بر در نکوبید.
به بالینم چراغی کس نیفروخت.
نیامد ماهتابم بر لب بام ،
دلم از این همه بیگانگی سوخت.
به روی من ، نمی خندد امیدم
شراب زندگی در ساغرم نیست.
نه شعرم می دهد تسکین به حالم ،
به غیر از اشک غم در دفترم نیست.
بیا ای مرگ ، جانم بر لب آمد
بیا در کلبه ام شوری بر انگیز
بیا شمعی به بالینم بیفروز
بیا شعری به تابوتم بیاویز !
دلم در سینه کوبد سر به دیوار
که این مرگ است و بر در می زند مشت !
- بیا ، ای همزبان جاودانی ،
که امشب وحشت تنهاییم کشت !
(استاد فریدون مشیری)
چهارم خیلی وقته تصمیم گرفتم برم خواستگاریش!!
خب یه چند باری هم بهش غیر مستقیم گفتم و پیشنهاد دادم!!
اونم حرفی نزده!!
خب یعنی چی؟!
معلومه دیگه!!سکوت علامت رضاست!!مگه نه؟!
وقتی هر بار حرفش رو پیش کشیدم ، یه لبخند قشنگ بهم زد و روش رو با همون لبخند زیبا به آرومی برگردوند و سرش رو انداخت پایین و زیر چشمی نگام کرد...
خب اینا یعنی چی؟!!
می پرسی خواستگاری کی؟!
خواستگاری عزرائیل!!
آره عزرائیل!!
مگه چیه؟! کی میگه عزرائیل مردِ؟!
خب دِ اشتباه همه همین جاست دیگه!!
چون همه فکر میکنن عزرائیل یه نفره و اسمش عزرائیله!! در صوری که عزرائیل فامیلیشونه!! و هر کسی عزرائیل خودش رو داره و هر عزرئیل اسم خاص خودش رو....
حالا چیکار داری عزرائیل من اسمش چیه؟!...مگه خودت نا... نداری؟!!
بگذریم...
دیگه این بار دلم رو زدم به دریا و رفتم بهش مستقیم گفتم که می خوام بیام خواستگاریت!!هرچه باداباد!!
اما انگار باباش مخالفه!!
باباش کیه؟!
باباش خداست دیگه!!
بهم میگه تا اون اجازه نده نمی تونم بهت بله بگم!!
باید اون اول اجازه بده...
ولی بهم میگه نگران نباش ؛ بابام نمیگه نه!!
میگه الان وقتش نیست!! هنوز تو آمادگیش رو نداری!!وقتش شد خودم ناغافل میام سراغت!!
میگم آخه تا اون وقت شاید دیگه من نخوامت!!
میگه ولی اگه وقتش که برسه ...دیگه دست خودت نیست ...بخوای یا نخوای میام سراغت!!
میگم ولی من الان بهت احتیاج دارم ...
الان آغوش گرمت رو میخوام !!
میگه اندکی صبر سحر نزدیک است!!
میگم مردشور این دنیا رو ببره که نه اومدنم دست خودم بود نه رفتنم ...
یا حق